جدول جو
جدول جو

معنی دل پسند - جستجوی لغت در جدول جو

دل پسند
پسندیده، مرغوب، آنچه انسان بپسندد و از آن خوشش بیاید
تصویری از دل پسند
تصویر دل پسند
فرهنگ فارسی عمید
دل پسند
مرغوب، پسندیده
تصویری از دل پسند
تصویر دل پسند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دژپسند
تصویر دژپسند
بدپسند، دشوارپسند، کسی که امر سخت و دشواری را بپسندد، زاهد، پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حق پسند
تصویر حق پسند
کاری که خدا از آن راضی باشد، کسی که راستی و درستی را می پسندد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ سَ)
سنگدل. قسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سنگدل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ سَ)
حالت و کیفیت دلپسند. مطبوعی. دلپذیری. مقبولی:
خریدندش به چندان دلپسندی
رساندندش به چرخ از سربلندی.
نظامی.
رجوع به دلپسندی شود
لغت نامه دهخدا
(وْ دی دَ / دِ)
دژپسندنده. بدپسند. مشکل پسند. دیرپسند. دشوارپسند. پسندندۀ چیز بد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کسی که امری مکروه و سخت را پسندد. بدپسند و مشکل پسند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
مگر دژخیم ویسه دژپسند است.
(ویس و رامین، از آنندراج).
، زاهد و پرهیزگار. (برهان). متقی. پارسا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پسند دل. دل پسندیده. پسندیدۀ دل. آنچه یا آنکه دل پسندد. دلپذیر. مرغوب و دلاویز. (آنندراج). پسندیده. مطبوع. دلاویز. مقبول. مرغوب. (ناظم الاطباء) :
ازو بستد آن نامۀ دلپسند
برو آفرین کرد و بگشاد بند.
فردوسی.
خود را مپسند دل پسند همه باش
نقصان بپذیر و سودمند همه باش.
خاقانی.
جوابی نبشت آنچنان دلپسند
که بوسید دستش سپهر بلند.
نظامی (شرفنامه ص 189).
چو شه دید در گوهر دلپسند
پسندیده شد کار گوهرپسند.
نظامی.
بساز ای مغنی ره دلپسند
بر اوتار این ارغنون بلند.
نظامی.
اگرچه داستانی دلپسند است
عروسی در وقایه شهربند است.
نظامی.
بپرسید کان نسبت دلپسند
که هش رفتگان را کند هوشمند.
نظامی.
سخن می شد از هر دری دلپسند
ز خاک زمین تا به چرخ بلند.
نظامی.
رخ چو سیبی که دلپسند بود
در میان گلاب و قند بود.
نظامی.
گفتمش دلپسند کام توچیست
نامداریت هست نام تو چیست.
نظامی.
جوابی دلپسندش داد چون در
که چون پرسید از حال تفکر.
نظامی.
سوم درج را کرد سقراط بند
ز هر جوهری کان بود دلپسند.
نظامی.
- دلپسند آمدن، مطبوع آمدن:
پژوهید بسیار و کوشید چند
نیامدز خوبان کسش دلپسند.
اسدی.
دور کرد آن دم از در آن دمه را
دلپسند آمد آن سخن همه را.
نظامی.
- دلپسند شدن، مطبوع و مقبول واقع شدن:
گر به سمع تو دلپسند شود
چون سریر تو سربلند شود.
نظامی.
- نادلپسند، نامطبوع:
جهان گرچه زیر کمند آمدش
نکرد آنچه نادلپسند آمدش.
نظامی.
، مایل. شائق. خواستار. طالب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
پری زادگان رزم را دلپسند
به پولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ /نَ ژَ)
غمین. غمگین. افسرده. دل افسرده.
- دل نژند شدن، غمین شدن:
سپهبد ز شیروی شد دل نژند
برآشفت و گفت ای بداندیش زند.
اسدی.
- دل نژند کردن، غمگین کردن:
کند کاهلی مرد را دل نژند
در دانش و روزی آرد به بند.
اسدی.
رجوع به دل نژند ذیل نژند شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
بدپسند. مشکل پسند. (یادداشت مؤلف) :
به که سخن دیرپسند آوری
تا سخن از دست بلندآوری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
که کژ پسندد. بدسلیقه
لغت نامه دهخدا
(زَ گُ شُ دَ / دِ)
دشوارپسند و مشکل پسند. (آنندراج). و رجوع به دقت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ پَ سَ)
. مورد پسند خلق. مورد علاقۀ مردم
لغت نامه دهخدا
تصویری از حق پسند
تصویر حق پسند
کاری که خدا از آن راضی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرپسند
تصویر دیرپسند
مشکل پسند، بد پسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقت پسند
تصویر دقت پسند
دشوار پسند و مشکل پسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد پسند
تصویر بد پسند
مشکل پسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلپسند
تصویر دلپسند
پسندیده دل مرغوب مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ پسند
تصویر دژ پسند
دشوار پسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا پسند
تصویر خدا پسند
کار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژپسند
تصویر دژپسند
((~. پَ سَ))
بدپسند، دشوار پسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد پسند
تصویر بد پسند
بی سلیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش آیند، دلچسب، دلخواه، دلکش، قشنگ، مرغوب، مقبول، موافق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دلهره دل واپیسی
فرهنگ گویش مازندرانی
آشتی طلب، صلح آمیز
دیکشنری اردو به فارسی